دلتنگ خاطرات....

تبسم عشق ...... مادر

اتفاق هايي هست كه حسرت آن هميشه باقي مي ماند مثل حسرت يك بار ديگر بوسيدن دستان مهربان مادر

مدت هاست که خوابت را می بینم ، مدت ها یعنی بیشتر از پنج سال .


به یاد روزهای قشنگ و زیبای دوران نوجوانی می افتم که تمام لحظه هایمان را با هم سپری


می کردیم ، زمان هایی که از هم با خبر بودیم و بهتر بگویم : غمخوار هم .


و آسوده با هم آواز ساده ی زندگی را می خواندیم و با هم راه را طی می کردیم

خیلی دلم برای آن وقت ها تنگ می شود .


با هم

آرزوهایمان را مرور می کردیم


و از آینده ای که قرار بود تا آخرش در کنار یکدیگر باشیم


و دلمان می خواست


هیچ کس در حوالی احوالمان نباشد .


دلم برای حرف های قدیمی مان تنگ است


دلم برای کوچه هایی که با هم عبور می کردیم 


آن خیابان های خیس


و هرآنچه که با هم داشتیم


تنگ است .

نمی دانم 

 هر چه فکر می کنم به یاد نمی آورم


کجای این دوستی را کم گذاشته بودم


اما به خدا اگر ...

 
مادرم


خیلی دوستت داشتم


و با هر معنایی ، و در هر غم و شادی


این را به تو فهمانده بودم .


دوست داشتم در این روزها


آن ده سال را با هم ورق می زدیم

ای کاش


دفتر یادها در باد ورق نمی خورد


و وهم فراموشی


بر زخم هایم اثر می کرد ! 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:,ساعت 7:38 توسط رز سرخ|


آخرين مطالب

Design By : Pichak